اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

گل عشقبابلبل

مجذوب صدای بلبل عشق تو است
شعر و غزلم تسلسل عشق تو است
آغوش و دهان و بستر اشعارم
هر صبح پر از عطر گل عشق تو است

آذوقه

سرچشمه اشعار و پَر و بال من است
درمان و دلیل خوشی حال من است
یک بوسه ات ای منبع شادی و نشاط
آذوقه ماه و هفته و سال من است

شب بی نهایتی

دارم هوای عشق و شب بی نهایتی
من باشم و تو و طرب بی نهایتی

آغوش آتشین تو خاکسترم کند
در بستر وصال و تب بی نهایتی

از یاد بُرده خویش و شوم غرق تا ابد
در مستی شراب و لب بی نهایتی

در جسم و روح آدمیان داری از قدیم
ای عشق خانه و شُعَب بی نهایتی

سیمرغ کوه قافی و در من به پا شده
در جستجوی تو طلب بی نهایتی

بیشتر حس می شود

در نبودت وسعت غم بیشتر حس می شود
غربت اولاد آدم بیشتر حس می شود

جای خالیّ تو را درد و ورم پُر می کند
رنج و سختی های عالم بیشتر حس می شود

بی وجودت از عَدَم پُر می شود افکار من
پوچی ایّام کم کم بیشتر حس می شود

گرمی آغوش تو وقتی مَلول و زخمی ام
ای لبت ساقیّ و مَرهم بیشتر حس می شود

عشق ای تنها رفیق و همدم تنهایی ام
بی تو تاثیر جهنّم بیشتر حس می شود

دوزخ

آن شیخ که روی و گفته هایش یخ بود
از دست تمام مردمان برزخ بود
دیشب که به خوابم آمد او را دیدم
بر روی پُل معلّق دوزخ بود