اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

مخ زنی

ای پسر سعی بکن تا درِ"یاهو" بزنی
نکند اینکه به شیطان بلا رو بزنی

چه کسی گفته "جکی جان"بشوی یا"آرنولد"
هیکلت را بکنی گنده و بازو بزنی؟

روی بازوی خودت را بکنی تخته سیاه
عکس مانند امیر خان تتلو بزنی؟

در کجا آمده شبهای عزا آرایش
بکنی و به خود از ادکُلُن" قو " بزنی؟

"یا حیسنی"بتراشی به سرت،شش ساعت
مثل زنها بنشینیّ و فِر مو بزنی

ای پسر مردی و مردانگی ات گم شده است
از چه در ماه عزا وَسمه به ابرو بزنی؟

اینهمه سعی از آن است که ایّام عزا
بروی داخل صف ها مُخِ یارو بزنی

عشقت این است که زیدی به تو حالی بدَهد
وَ تو هم در دل خود پشتک و وارو بزنی

گاه چشمک به"پریسا" و"پری"،گاه "زری"
تنه ای نیز به "مینو"و به"گیسو"بزنی

گر از این سو نتوانی بزنی"ساکسیفون"
تا کنی جلبِ نظر حتما از آن سو بزنی

هر زمانی برود زیر "علامت" حتما
بوسه بر دست و سر "اکبر شاشو"بزنی

هر کسی زیدِ تو را دید زنَد با قَمه ات
خشتکش را بدری،تیزی و چاقو بزنی

آمدی تا که بگیری دو سه تا "قیمه پلو"
در کنارش دو سه تا آهو و تیهو بزنی

سعی کن ترک کنی بندگی شیطان را
بنده ی خوب خدا باشی و زانو بزنی