اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

رباعیات طنزآمیز

آن مردک پیر فکر حالی دگر است

هر چند که فکر او محالی دگر است

گویند زنش به تازگی نفله شده

چون تازه جوان فکر غزالی دگر است


دیوانه عشق ناب و جوشان هستیم

در عشق چو رودها خروشان هستیم

خندیدن دلربایشان ما را کشت

ما کشته این خنده فروشان هستیم


از دست تو من مهاجرت خواهم کرد

از جور غمت مسافرت خواهم کرد

گر صلح کنی من از ره اینترنت

با تو همه شب مجاورت خواهم کرد


صفحه 55

ژاپن بکنم استان را

هموطن مثل همه گر تو ترقّی خواهی

وقت آن آمده آباد کنی ایران را


ترک کن«شیشه»و« تریاک» و مزن«اکس»و« حشیش»

تا ز خود دور کنی وسوسه شیطان را


چون ببینی که حریفان قدَر و پر زورند

ضعف را پیشه مکن،ترک مکن میدان را


حیف باشد ز تو ای تازه جوان معتاد

خرج یک روزه ی تریاک کنی تنبان را


این همه اخم مکن گرچه تو بیکار شدی

منما پسته ی خاموش لب خندان را


ریش مگذار و مگو موقع گفتار دروغ

مرد بی ریش مزن بر همه کس بهتان را


چون که خواهی بشوی مثل یکی استاندار

تو مگو یک شبه ! ژاپن بکنم استان را


نابسامانی اندیشه بُوَد ویرانگر

اندکی نظم ده اندیشه بی سامان را


غر زدن چاره ی درد من و تو نیست پسر

به عمل عُمر سر آید غم بی پایان را


می نماید شُل و ول پای امورات تو را

گر ریاست بدهی شخصیتی نادان را


از غم رشد و ترقّی ِ وطن غصّه مخور

خیز و آباد بکن شهر دل ویران را


می توانی بکنی کار وطن را میزان

گر تو میزان بکنی هیکل نامیزان را


تا زمین خوار و دله دزد در ایران هستند

خوار می بینی و بس موطن آبادان را


دم از عرفان مَزن ای اهل ریاکاری ها

در ره ساده دلان دام مکن عرفان را


صص 71-72

بوی پلو،بوی دیگ برخاست

بوی پلو،بوی دیگ برخاست

هنگام شکفتن شکم هاست


امروز بکن شکم چرانی

آن وعده ی ما برای فرداست


از بنده مخواه کار کردن

با وعده ستاد بنده برپاست


تو عاشق بنده ای،ضمیرت

از چشم پر از غم تو پیداست


خواهان دلار و میز و کاری

هرچند که خواست های بی جاست


عُمر همه کس موقّتی است

او مدّت اندکی به دنیاست


بازار دروغ تا قیامت

دور و بر ما مُدام برپاست


ناخواسته بر سر تو بارَد

باران دروغ از چپ و راست


گویند که این شکم چرانی

یک کار بدی ز شخص شوراست


از درد شکم خبر ندارد

آن سیر که غرق وهم و رویاست


صفحه 78