اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

سه گانی ها

ای ریشه کرده در بُن قلبم

بی تو به کوه سرد و یخ خورده

آتش گرفته واگنِ قلبم



وقتی کنار من نباشی تو

شبهای من شبهای مغمومی است

شادی کلام غیر مفهومی است



پزشک منی ّ و مریض توام

مراغرق خوش باوری می کنی ؟

درآغوش خود بستری می کنی ؟!



ای عشق رنج و سختیِ ایّام بی تو

سرکردنی نیست
مرگ تو باور کردنی نیست


خوشا آن دمی که رها از غم ِ

جهان کذایی شَوی

در آغوش من مومیایی شَوی


روی تختی در کنار ساحلی آرام

گرم ِ اعجاز است

موی و چاک سینه اش باز است


خوب من هروقت پیشم آمدی

جامی از عشق زلالت را بنوش

بهترین لبخند سالت را بپوش


به یادت سحر باد رقصیده بود

تو را ابر در آسمان دیده بود

"به صحرا شدم،عشق باریده بود"


می شود زخمی سرپنجه عقل

عشق می اندازد

پنجه در پنجه ی عقل


بپرسم اگر عشق راهش کجاست؟

همه آدرس را غلط می دهند

به من خط لبهات خط می دهند


یاد تو بر دلم آتش زده است

عشق توهیزم آن

دلم آتشکده است!


راهم بده درگلشن خوابت

ازجنس آوازقناری هاست

پیراهن ِخوابت


بی تو درد را به رودخانه ها 

ریخت باید و به آب و باد داد

رنج را نباید امتداد داد


کجایی ای که تلخی نبودنت

بهار را خزان و زرد می کند

سرم برای شانه ی تو درد می کند


من همان قطار در عبور خشکسالی ام

ناله می برند و غم

کوپه های خالی ام



پولدارند یا که مسکین اند

خوب دانسته ایم آدمیان

گرچه افتاده اند خودبین اند!


ای کسی که جان من فدای توست

شعرهای من

ردّپای بوسه های توست


چشمهای تو سؤال بی جواب 

منبع ِ

عاشقانه های ناب


چه کسی گفته که اصل و سبب سرخوشی است؟
تپش دل،غم دوری و وصال
عاشقی خودکشی است


نرخ جگردید تهی دست و گفت

قلوه،جگر؟...خوردنش ازما گذشت!

خون جگر خورد و از آنجا گذشت!!

 


بیا تا ببینی که دلتنگم و

به یاد تو هر لحظه می بارم و

پُر از  بوسه و دوستت دارم و ....


نیست دیگرشادی و امید و فردایی

مطمئنم بعد تو در اوج شیدایی
می کشم صد سال تنهایی


در دلم جاری است و پابرجاست
پاک و موّاج و دل نشین و عمیق
عشق من رودخانه ای زیباست



ای که بی تو نیست شد تمامِ بودنم
خواهی آمد و دوباره با لَبَم
بر تنت شکوفه می زنم



در امید و آرزوی التفات توست

شهر قلب من پُر از

ریزگردِ خاطرات توست



گفت یک آدم دیوانه ومست :

«خوب اگر فکر کنی

زندگی فاجعه است »!!

 


در دلم غم و بهانه های توست

نیستی و باز هم

شب شروع عاشقانه های توست



بی تو دلم تاریک و سرد و ساکت و خسته
کاشانه ی اندوه و غم باشد
بگذار نامت روشنی بخش دلم باشد


روشنم کن گرچه تلخ و روشن است
تا کجاها مرز چشمان تو و 
تا کجاها مرز غم های من است ؟


هست نام تو زبانزد دلم

نیست غیر تو بُتی

توی معبد دلم


در دلم هیچ نمی آیی تو

دل من خالی و ای عشق عزیز

قزل آلایی تو



بی تو دلم موّاج و توفانی

سرسبز و لبریز از طراوت نیست

دشت شبیخون خورده ی زخمی است



غرق دلتنگی و تشویش شبم

بوسه و گرمی آغوشت را

قطره قطره بچکان روی لبم



در نگاه و روح و قلب و مغز من

لانه کرده اند و می کنند عشق و حال

سالهاست موریانه های ابتذال


در پی چوپان و خندانیم ما

غافل از کشتار و قربانی شدن

گوسفندانیم ما


گل عشق روییده روی تنت 
تو آنقدر خوبی که خیلی کم است
دو دستم برای بغل کردنت


سنگری مقابل غم و هجوم دشمن است
چون که از زمانه خسته می شوم 
چشمهایت آشیانه ی من است


باغ آغوش تو بهشت من است
از هجومش گریز ممکن نیست 
چشمهای تو سرنوشت من است



من درخت نیستم نکن مرا

من کتابی ام که مملو از توام

ورق بزن مرا


در غم تو تیره و ابری
خانه چشم و هوایم بود
اشک هایم حرفهایم بود


راه تا کوه دراز است اینجا
پای شادی در گچ
دست اندوه دراز است اینجا


عشق ! ای دلیل هستی و بهانه ی دلم
سالهاست پرچم تو را زدم
بر فراز خانه ی دلم


هستی و سرشت و سرنوشت من
نان و گندم من است
عشق،دین دوّم من است


بی تو چهره ها و خنده ها یخند
جاده های زندگی
راه های هولناک دوزخند


قطره قطره زیرپایم می چکد 
عاشقم یعنی مدام
قلب من از چشمهایم می چکد


چون تو هستی غصّه و تشویش نیست
با حضور خنده هات
 غم دروغی بیش نیست


در پی شادی و آزادی و اعجاز نباش
در هوای وطنی که قفس است
فکر پرواز نباش


با تو تا به ناکجا رسیده ام
از شراب بوسه هات
طعم تلخ عشق را چشیده ام


قدغن ساز و می و میکده بود
زنده بودیم زمانی که در آن
زندگی یخ زده بود


کاش نه پایان و نه آغاز داشت
دست آدم بود تنظیمات آن
زندگی هم حالت پرواز داشت


خالی از معنی و پوچ و تُهی از چیستی است
ای همه هستی من


بعد تو زندگی ام نیستی است

فکر نبودن تو مرا زرد می کند
این روزها به یاد تو افتاده ام من و
بدجور جای خالی تو درد می کند


گرچه غرق ظلمتیم و نور نیست
درد و غم همزاد ماست
شادی از ما دور نیست


ای کسی که روح و قلبم آشیان توست
شعرهای سرخ من
اقتباسی از لبان توست


اگر چه راه دوری نیست
برای زندگی در سرزمین گرم آغوشت
مرا برگ عبوری نیست


محفل ما گرچه بی جام و شراب و ساقی است
این که فعلا زنده ایم
جای شکرش باقی است