اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

اشعار علیرضارضائی

اشعار فارسی و ترکی علیرضارضائی

به مامانش شکایت کرد مردی

به مامانش شکایت کرد مردی

"که در دستِ زنم مرغی اسیرم

 

در این مدّت مرا از بس چزانده

دگر بیچاره ام کردست و پیرم

 

نباشم پیشِ او هم سنگِ موشی

اگرچه پیشِ خود شیری دلیرم

 

همه شام و ناهارم زهرماراست

دگر از زندگی کردست سیرم

 

چنان گردیده این ظالم سوارم

که در زیرش الاغی سربه زیرم"

 

چو مامانش شنید این آه و زاری

از او پرسید:"فرزندِ فقیرم،

 

تو آیا دوست داری او بمیرد

برایِ تو زنی دیگر بگیرم"؟

 

بگفتا:" نه که می ترسم به والله

خودم از شادی مرگش بمیرم"!!

صفحه 1


حمله بر احتیاج باید کرد

حمله بر احتیاج باید کرد

خر شده ازدواج باید کرد


پادشاهی،مجرّدی تا کی

ترک این تخت و تاج باید کرد


باید آخر که دل به دریا زد

خلق را هاج و واج باید کرد


گرچه یکبار هم شده کاری

بر خلاف مزاج باید کرد


جمله دندان ما چو پوسیده است

فکر دندان عاج باید کرد


پیش دندان پزشک باید رفت

این مرض را علاج باید کرد


فکر شلغم،شکم،گرسنه شدن

سبزی و اسفناج باید کرد


صفحه 79

لذّت لپّ انار از دست رفت

لذّت لپّ انار از دست رفت

روی همچون لاله زار از دست رفت


عشق شد مغلوب بی پولیّ و فقر

چون درآمد فقر یار از دست رفت


عمر انسان سبک سر شد هدر

عمر شخص با وقار از دست رفت


قلب من همچون شتر دنبال توست

دار معذورم مهار از دست رفت


میوه خوردن را دگر بُردم ز یاد

مزّه ی سیب و خیار از دست رفت


چون نخوردم توسری از هر کسی

کارخانه،کسب و کار از دست رفت


در غم نان شد زمستانم هدَر

داخل صف ها بهار از دست رفت


تا لوَندی باب شد در هر دیار

عاشقی در آن دیار از دست رفت


می نمودم در جوانی گرد و خاک

دیگر آن گرد و غبار از دست رفت


آن خیالات هوسناکِ مُخل

در ته شب های تار از دست رفت


مردکی زن دوست وقت کار مُرد

او ز بسیاری ّ کار از دست رفت


گشت با یک مرد دیگر آشنا

خانمش روی مزار از دست رفت


صص80-81

بعد از این باید برای راحتی

بعد از این باید برای راحتی

جنس های خوبتر وارد کنیم


ازبرای ماده گاوان وطن

از فلان جا گاونر وارد کنیم


تا که کام مردمان شیرین شَود

از ته کوبا شکر وارد کنیم


جنس های بنجل بیگانه را

از امارات و قطر وارد کنیم


ازبرای بچّه ی بی سرپرست

چند تا مادرپدر وارد کنیم


رند تر می گردد از « حاجی حسن »

ما اگر «حاجی صفر» وارد کنیم


سعدی و حافظ،فروغ و مولوی

هم ز شرق و باختر وارد کنیم


شد جگرهای همه خوبان تمام

در ره خوردن جگر وارد کنیم


تا بیاموزد نظربازی به ما

آدم اهل نظر وارد کنیم


خسته از این چهره های خسته ایم

چهره های شادتر وارد کنیم


صص82-83

محتاج کفش و خانه و تنبان پدربزرگ

محتاج کفش و خانه و تنبان پدربزرگ

یک عمر رنج برده فراوان پدربزرگ


ریزیده !برف پیریِ بسیار بر سرش

از دست داده عُمر خود ارزان پدر بزرگ


پولش کم است و خرج فراوان و چاره نیست

دوری گزیده است ز یاران پدربزرگ


با ظاهر خراب و بد و نامرتّبش

گردیده همچو غول بیابان پدربزرگ


بیکار و خسته در همه جا می زند قدم

با دردهای کارهای پنهان پدربزرگ


باشد به فکر نان و شکم هر کجا که هست

در خواب و باغ و پارک و خیابان پدرزرگ


با قامت خمیده و بیمار خود شدست

دالان درد و فاقد درمان پدربزرگ


در هر کجا که می نگری دیده می شود

در کوه و دشت و کوچه و زندان پدربزرگ


سی سال کار کرده،مسافرکشی کند

با تق تق ِ قراضه ی پیکان پدربزرگ


هرچند خانه اش شده بر دوش مردمان

باشد یکی ز خانه به دوشان پدرزرگ


با سخت جانی اش همه عمر بوده است

از زندگیّ خویش هراسان پدربزرگ


با وعده های زندگی بهتر و قشنگ

سرکرده عمر خویش درایران پدربزرگ


صص84-85